در این زمینه ابى محمد حسن دیلمی در کتاب شریف «ارشادالقلوب» که مورد استناد بسیاری از عالمان و محدثان بزرگ شیعه همچون علامه مجلسی و علامه شیخ حرّ عاملی و دیگران قرار گرفته است(1) ضمن بیان حکایتی به این موضوع اشاره می کند. این عالم ربانی در کتاب خود می گوید:
«رمیله» یكى از اصحاب خاص امیرالمؤمنین علیه السّلام بود، از او روایت شده كه گفت: در زمان امیرالمؤمنین علیه السّلام سخت بیمار شدم، كمكم حالم بهبود یافت و روز جمعهاى احساس كردم،كمى سبك شدهام. با خود گفتم: بهترین كار این است كه امروز غسل كنم و به مسجد بروم و پشت سر امام علیه السّلام نماز بخوانم، و این كار را كردم.
وقتى كه امام علیه السّلام در مسجد جامع كوفه، بر فراز منبر نشست، همان بیمارى به من عود كرد، پس از اینكه امام علیه السّلام از مسجد بیرون رفت، پشت سرش راه افتادم، نگاهى به من كرد، و فرمود:
«تو را افسرده مىبینم؟ گویا كه بیمارى؟ و با خود گفتى: كارى بهتر از این نیست كه غسلى كنى و براى نماز جمعه در مسجد حاضر شوى و با ما نماز بخوانى؟ و كمى احساس سبكى كردى و وقتى كه نماز خواندى و من به منبر رفتم، بیماریت عود كرد!»
«رمیله» گوید: به امام علیه السّلام عرض كردم، به خدا سوگند، از داستان من یك حرف كم و زیاد نكردى؟! فرمود:
«اى رمیله هیچ مؤمنى بیمار نمىشود، مگر این كه ما هم به خاطر او بیمار مىشویم و اندوهى به او نمىرسد، جز این كه ما هم اندوهگین مىشویم و هیچ دعایى نمىكند، مگر این كه برایش آمین مىگوییم و هر گاه ساكت باشد، برایش دعا مىكنیم»
رمیله گوید: عرض كردم، این مسأله نسبت به كسانى است كه در این شهر با شما ساكن هستند، ولى كسانى كه در اطراف جاهاى دور، سكونت دارند، چطور؟
فرمود: «اى رمیله هیچ مؤمنى در شرق و غرب عالم از نظر ما پنهان نیست، مگر این كه او با ماست و ما با اوییم».(2)
در این باره روایات و حکایات بسیاری از ائمه طاهرین علیهم السلام نقل گردیده است، همچون روایتی شریف و نورانی از حضرت ولی عصر (عج) که فرمودند:
«إنّا نُحیطُ عِلْما بِأنْبائِكُمْ، وَ لایَعْزُبُ عَنّا شَیْىءٌ مِنْ أْبارِكُمْ» ؛ ما بر تمامى احوال و اخبار شما آگاه و آشنائیم و چیزى از شما نزد ما پنهان نیست.(3)
حضرت صاحب الزمان علیه السلام به من فرمود: «آیا فكر میكنی، احوال تو بر من مخفی است؟ به خدا قسم، هیچ گاه حج نیامدی، مگر آن كه من همراه تو بودم.» سپس یكایك اوقاتی كه حج به جا آورده بودم یا به كار دیگر مشغول بودم، برایم برشمرد
در اینجا مناسب است به حکایتی خواندنی که مرحوم شیخ صدوق از شخصی به نام ابومحمّد حسن بن علی بن وجناء نصیبی نقل میكند، اشاره نماییم. وی می گوید:
در مسجد الحرام، در زیر ناودان طلا، در حال سجده بودم. پس از نماز عشا، در چهارمین روز پنجاه و چهارمین حجّ خود، در حال آه و زاری بودم كه شخصی مرا حركت داد و گفت:
ای حسن بن وجنا نصیبی!
من، برخاستم. دیدم، كنیزك زردرنگ و لاغر اندامی، در حدود چهل سال یا بیشتر، پیشاپیش من راه افتاد. من چیزی از او نپرسیدم تا آن كه مرا به خانهی حضرت خدیجه صلوات الله علیها آورد كه در آن اتاقی بود كه در آن، وسط دیوار بود و پلهای از چوب ساج داشت. كنیزك، بالا رفت. آن گاه صدایی برخاست و فرمود: «بیا بالا».
من، بالا رفتم و مقابل در ایستادم. پس حضرت صاحب الزمان علیه السلام به من فرمود:
«آیا فكر میكنی، احوال تو بر من مخفی است؟ به خدا قسم، هیچ گاه حج نیامدی، مگر آن كه من همراه تو بودم.»
سپس یكایك اوقاتی كه حج به جا آورده بودم یا به كار دیگر مشغول بودم، برایم برشمرد.
من از وحشت و تعجّب، بی هوش شدم و افتادم. آن گاه دستی را بر روی شانهی خود احساس كردم. برخاستم. به من فرمود:
«ای حسن! در خانهی جعفر بن محمد [ظاهراً، خانه امام صادق علیه السلام در مدینه[ بمان و در فكر غذا و آب و لباس مباش...».
سپس به من دفتری داد كه در آن، دعای فرج و صلواتی بر آن جناب نوشته بود. فرمود:
«این دعا را بخوان و این گونه نماز بخوان و این مطالب را جز به حق جویان از دوستان ما نده. خداوند عزّوجلّ، تو را موفق بدارد.»
اى رمیله هیچ مؤمنى بیمار نمىشود، مگر این كه ما هم به خاطر او بیمار مىشویم و اندوهى به او نمىرسد، جز این كه ما هم اندوهگین مىشویم و هیچ دعایى نمىكند، مگر این كه برایش آمین مىگوییم و هر گاه ساكت باشد، برایش دعا مىكنیم
پرسیدم: ای مولای من! آیا دیگر پس از این تو را نمیبینم؟
فرمود: «هرگاه خداوند بخواهد.»
حسن بن وجناء میگوید: از حج برگشتم و در خانهی جعفر بن محمد علیه السلام ماندگار شدم و جز برای سه كار، بیرون نمیآمدم، برای تجدید وضو و خوابیدن و غذا خوردن.
پس هنگام غذا، وارد خانه ام میشدم، ظرف چهارگوشهای پر از آب مییافتم كه گردهی نانی بر بالای آن بود و هر غذایی كه در طول روز، دوست داشتم، در آن جا وجود داشت. از آن میخوردم و همان، مرا كفایت میكرد. لباس تابستانی، در فصل تابستان، و لباس زمستانی، در فصل زمستان، برایم می آمد. و هرگاه (خانوادهام) برایم آب میآوردند، با آن، خانه را آب پاشی كرده و كوزه را خالی میكردم (زیرا آب داشتم). یا هنگامی كه غذا می آوردند، چون نیازی به آن نداشتم، آن را شبانه، صدقه میدادم تا راز كار مرا، همراهانم ندانند.(4)
از این وقایع استفاده میشود كه امام معصوم از حال شیعیان خود، كاملاً آگاه و باخبر است.
پی نوشت:
1) علامه مجلسی می گوید:
یکی از کسانی که از او روایت نقل کرده ام، شیخ عارف حسن بن محمد است. و کتاب ارشاد القلوب او کتابی منقح و پاکیزه و مشتمل بر اخبار متین و استوار و شگفتی است؛ بحار الانوار، ج1، ص 33.
2) ارشادالقلوب، ترجمه سلگى، ج2، ص142.
3) الاحتجاج، ج 2، ص 497؛ بحارالانوار، ج 53، ص 175.
4) كمال الدین، ج 2، ص 443.
منابع:
پایگاه رسمی مرکز خبر حوزه های علمیه (حوزه نیوز).
مرکز تخصصی مهدویت (انتظار موعود).
نظرات شما عزیزان: